همکاری بین شرکتی چگونه استراتژی است؟ از دیدگاه تکاملی، نوعدوستی تا حدودی یک راز باقی مانده است. چرا حیوانات وحشی با وجود به خطر انداختن خودشان به همنوعشان کمک میکنند؟
برای مثال، برخی انواع میمونها وقتی شکارچیها نزدیک میشوند با صدا به همنوعان خود هشدار میدهند، با اینکه این صدا محل خودشان را نشان میدهد و شانس اینکه خود هدف شکار شوند را افزایش میدهد.
حیوانات دیگر ممکن است از گونههای دیگر مراقبت کنند یا با گونههای کاملاً مختلف همکاری کنند. درحالیکه درک چگونگی تکامل این ویژگیها مشکلات زیادی را پیش روی محققان گذاشته، اما درک مزیت آنها کاملاً یک موضوع دیگر است.
در طول حرفهام، به افراد کینهجویی برخورد کردهام که قصد داشتند جلوی پیشرفت در کارم را بگیرند یا حتی چیزی که ساختهام را نابود کنند. علی رغم این افراد، و حتی به خاطر آنها، من ۲۰ سال بعد مالک و صاحب یک کسب وکار موفق شدم.
آنها به من درس خیلی مهمی یاد دادند: با اینکه احتمالاً توسط افرادی که سعی میکنند شما را نابود کنند، شوکه و ناامید خواهید شد، افراد حامی یک دفعه از جایی که انتظارش را ندارید ظاهر میشوند. در این مقاله ایران مدیر به مزیتهای همکاری بین شرکتی اشاره میکنیم.
امور را به صورت همکاری بین شرکتی انجام دهید
رقابت به هیچ وجه چیز بدی نیست. اغلب میتواند مردم را هدایت کند و به سمت پیشرفت هل دهد، ولی وقتی همکاری بین شرکتی برای حرفهتان بهتر است، چرا رقابت؟ با این وجود، اگر فقط لحظهای که به کمک رقبا نیاز دارید، بخواهید با آنها همکاری کنید، هرگز جواب نخواهد داد، بلکه باید به طور مداوم با آنها صمیمی باشید.
اعتماد با گذشت زمان ساخته میشود و در صورتی میتوانید از مزایای آن استفاده کنید که دانههای همکاری را از قبل بکارید. همکاری بین شرکتی همچنین پلهایی که رقبای خودپسند ممکن است بسوزانند را سالم نگه میدارد.
یکی از همکاران من در مدیریت املاک، مدیرعامل پراپرتی ملد ری هسپن، به من درباره مزایای همکاری چیزهای زیادی یاد داده است. نه تنها صحبتهای او برای تجارت آجر و ملات من همه چیز را تغییر داده (و باعث کاهش خطاها، مبارزه با استرس و سوءتفاهم شده) بلکه دوستی با وی نیز از تجربیاتش برایم ارزشمندتر است.
از روز اول، نه تنها درباره کسب و کارم کنجکاو بود، بلکه کنجکاو بود چطور میتواند از من در پیشبرد پروژههای جانبی حمایت کند. ما شروع کردیم به شناخت یکدیگر و سود هردوی ما افزایش یافت و به شکلی حرفهمان در همکاری بین شرکتی وپیشرفت کرد که حتی فکرش را هم نمیکردیم.
این روابط به گونهای است که میتواند مشاغل را متحول کند، اما تشکیل آنها گاهی میتواند سخت باشد. برای کمک این مراحل را دنبال کنید.
۱. اطرافتان را برای یافتن همتایی جست وجو کنید که به طور متقابل برای یکدیگر مفید فایده هستید
شما میدانید او کیست. موقع صحبت کردن یا کتاب خواندن او را تماشا کردهاید و ممکن است کمی حسادت کنید و فکر کنید ابرقدرتی دارد که شما ندارید. میخواهید تا میتوانید از کارش سردر بیاورید و ممکن است حس کنید شما در حد او نیستید. خبر خوب این است که این طور نیست!
رقیبی که میبینید میتواند مربی شما باشد. علاوه براین، این رابطه میتواند برای هر دو طرف سودمند باشد. با تحلیل مغز رقیبتان و فهمیدن اسرار تجارت او و همکاری بین شرکتی و به اشتراکگذاری آنچه از تجربیات خود میدانید و درخواست از او برای همین کار، رابطهای میتواند بین شما و رقیب جدیدتان شکوفا شود. باید به خاطر داشته باشید که وقتی آموزش و یادگیری به جای نگهداشت اطلاعات و توصیه درکار باشد، به موفقیتهای بیشتری میرسید.
با تأیید این موضوع، وی در نهایت برای من به این دوست تبدیل شد: ثروت دانش و حمایت قابل اعتماد در فضای مشترک ما.
۲. به دنبال تخصص بروید و در همکاری بین شرکتی آن را اشاعه دهید
راه عالی دیگر برای تکمیل رقابتتان، انجام مصاحبه با رقیب است. هرچیزی که میتوانید را یاد بگیرید. این نشان میدهد که شما برای حضور او در بازار ارزش قائل هستید.
این یک روش عالی برای برداشتن اولین قدم به منظور تحکیم رابطه با رقیب است. سپس، دانش خود را در اختیار هرکسی که فکر میکنید میتواند استفاده کند و بهره ببرد، قرار دهید و در هر مرحله منبع را ذکر کنید. اگر برای مصاحبه رد شدید، رویکرد خود را تغییر دهید و دوباره امتحان کنید. اگر هنوز نمیتوانید به او برسید، حتما قرار نبوده که برسید. به کارتان ادامه دهید!
۳. بهترین ایده خودتان را به طور رایگان عرضه کنید
اگر ایده خوبی برای یک رقیب دارید، به آن اجازه رشد و شکوفایی دهید. من یک ایده داشتم که به نظر میرسید یک پیشرفت بالقوه برای تجارت دوستم است، بنابراین سریع به او زنگ زدم تا به او بگویم.
ایده من، اعتبار بیشتری برای تیم او به همراه داشت و اگر تیم فناوریش آن را عملی میکرد تقریبا هزینهای نداشت. رقیب شکست خورد و این واقعیت که نیت من خالص بود به تحکیم رابطه من با مربی مادام العمرم کمک کرد.
۴. آیا آنها رقیب واقعی شما هستند یا مستعد همکاری بین شرکتی ؟
بعد از اینکه در یک پادکست توسط جیسون هال با دورگرو حضور پیدا کردم (که اتفاقاً، زمانی او را رقیب خودم میدانستم)، رقیب دیگرم از کار چوب بیرون آمد. استیسی اسلیر که شرکت مدیریت املاکش تنها ۴۵ دقیقه با شرکت من فاصله داشت، به من نزدیک شد تا بفهمد چطور تا اینجا پیشرفت کردهام. او به یک مربی نیاز داشت.
به خاطر نزدیکی شرکت ما بهم، هرکسی که ما را میدید فکر میکرد رقیب هستیم. ولی وقتی او را ملاقات کردم، بلافاصله او را تحسین کردم و مجبور شدم به او کمک کنم.
درست همانطور که از میان افرادی که فکر میکنید میتوانید در کارتان روی آنها حساب کنید، دشمن ظاهر میشود، از میان رقبا نیز حامیانی خواهند بود که به شما کمک کنند.
مثل من، استیسی یک مادر زحمتکش و مجرد بود، و در آن لحظه، نمیتوانستم کمکش نکنم. برای همین از پلت فرمهایی که استفاده کرده بودم و اینکه چرا استفاده کردم را به او گفتم، او را از تلههای بالقوه دور کردم و موفقیتش را تحسین کردم.
امروز ما دوستان خوبی هستیم و برای هم مشوق و مدافع هستیم. او حتی یکی از اولین مشتریانی بود که برای برنامه آموزشی من ثبت نام کرد. اگر از اول استیسی را رقیب خود میدانستم، این دوستی زیبا هیچ وقت شکل نمیگرفت و هرگز از مزیتهای آن بهره نمیبریدم. جشن گرفتن موفقیت دیگران هم به شما قدرت میبخشد و هم کلید کسب وکار است. وقتی از یکدیگر حمایت کنیم، نتایج واقعی را میبینیم.
درست همانطور که از میان افرادی که فکر میکنید میتوانید در کارتان روی آنها حساب کنید، دشمن ظاهر میشود، از میان رقبا نیز حامیانی خواهند بود که به شما کمک کنند. همه جا افراد مهربان و شگفتانگیزی هستند که میتوانند به شما کمک کنند به موفقیت برسید و بهترین راه برای پیدا کردن آنها، کمک خالصانه به دیگران است.
کلید همکاری بین شرکتی موفق و (زندگی موفق)
وقتی افراد میپرسند چگونه توانستیم به عنوان شریک کسب وکار و زندگی برای مدت طولانی کنار هم بمانیم بدون اینکه خون همنوع روی دستمان باشد، با شوخی جواب میدهیم که بهخاطر مارتینی است (و قطعا اینطور نیست!) اما پاسخ جدیتر ما این است که یاد گرفتیم چه کسی بودیم، پذیرفتیم چه کسی هستیم و از آن نهایت بهره را بردیم.
چگونه حقایق مهمی را در مورد خودمان و همکاری بین شرکتی کشف کردیم؟ ما، به خصوص باب، زود شروع کردیم. زندگی قبلی باب خیلی ناکارآمد بود. هم پدر و هم مادرش دایم الخمر بودند؛ مادرش در سن ۳۹ سالگی وقتی باب فقط ۱۶ سال داشت به خاطر بیماری درگذشت. والدینش وقتی ۱۳ سالش بود طلاق گرفتند.
بعد از فوت مادرش، باب و دوتا خواهر و برادش، پیش پدرش و نامادری خانم هایز زندگی کردند که از دیدن سه بچه دیگر علاوه بر سه بچه خودش خوشحال نبود. دهه ۱۹۷۰ بود ولی قطعا مثل فیلم برادی بانچ نبود.
این رویا برای باب مناسب نبود. باب یک هفته در جنگل تنهایی سپری کرد و ازش تنفر پیدا کرد. ولی هفتهها و ماهها بعد فهمید که چطور این تجربه او را عوض کرده و باعث شده تا بخشهای مهمی از وجود خودش را کشف کند، ویژگیهایی که به باب کمک کرد تا در کسب وکار و زندگی موفق شود. باب فهمید که میتواند تنهایی ادامه دهد ولی نمیخواست و دوست نداشت.
او نیازی نداشت دورش پر از آدم باشد؛ بیشتر از چیزی که تصور میکرد آدم اجتماعی بود. او همچنین فهمید که مصمم است و میتواند چیزی را که شروع کرده تمام کند. یاد گرفت که با ترس روبه رو شود و اجازه ندهد موجب شکستش شود و یاد گرفت که میتواند ساده زندگی کند و صرفهجویی کند.
وقتی جیم ۲۵ ساله بود و در لس آنجلس زندگی میکرد، با اریک، مهماندار هواپیمایی کانادا آشنا شد که ارزشهای مشترکی با او داشت. جیم نابود شده بود. در یکی از پروازهایش به لس آنجلس، اریک شنید که جیم داشت پشت تلفن به چندتا از دوستان عادیش که به جنس مخالف علاقه داشتند صحبت میکرد و یک داستان سرهم میکرد که چرا نتوانسته آن شب همراه گروهشان برود.
نمیخواست دوستانش چیزی درباره او بفهمند. بعد از این تماس، اریک کنار جیم نشست و با او صحبت کرد. صحبت آنها این بود: صادق بودن با خود و پنهان نکردن کسی که هستی.
کلمات آلن اشلی پیت را گفت که به جیم کمک کرد تا بخواهد خودش باشد و با اینکه با آن مشکلی نداشته باشد. پیت نوشته: «تو در زندگی دوتا انتخاب داری. میتوانی در جریان اصلی آب حل شوی یا میتوانی متمایز باشی. برای اینکه متمایز باشی باید فرق داشته باشی. برای اینکه فرق داشته باشی باید تلاش کنی خودت باشی.» این جملات تا به امروز روی دیوار ذهن جیم نصب شدهاند.
دانستن، درک، پذیرش و دوست داشتن خود پایه و اساس یک شراکت و زندگی موفق است. شما نمیتوانید وارد به همکاری بین شرکتی وارد شوید و سپس به شریک زندگی خود تکیه کنید تا به جای شما بفهمد که شما چه کسی هستید.
در واقع، قبل از اینکه شخص دیگری بتواند این کار را کند، باید با خودتان ارتباط قوی برقرار کنید. همانطور که دوست داریم بگوییم، «ما» همیشه با «من» شروع میشود.
در کسب وکار، داشتن نقاط قوت و ضعف و چیزهایی که دوست دارید و دوست ندارید، به شما کمک میکند تا بدانید در شریکتان دنبال چه چیزی هستید. هر کسب وکار به کسی نیاز دارد تا برخی کارهای مهم مثل بازاریابی، حسابداری، کنترل کیفیت، فروش و غیره را انجام دهد و هر کسب وکار به مهارتهای خاصی نیاز دارد. مهارتهای فردی، مهارت های سازمانی و مهارتهای برنامه ریزی.
به عنوان صاحب کسب وکار نمیتوانید امیدوار باشید که در هر حوزه به یک میزان قدرتمند باشید. یک شریک مکمل میتواند به شما کمک کند تا کمبودهایتان را پر کنید و مهارتها و تجربیاتی که ندارید را در کار استفاده کند.
کسی که شبیه شما باشد ممکن است در حوزههایی که به کمک نیاز دارید بهترین شریک شما نباشد. اگر بیش از حد شبیه باشید، ممکن است روی همه چیز توافق نظر داشته باشید، و این باعث میشود دربرابر نقاط کور خطرناک آسیبپذیر باشید. از سوی دیگر اگر شریکتان نقطه مقابل شما باشد، وقتی توافق نظر نداشته باشید ممکن است بحث و دعوا پیش بیاید.
هدف هر همکاری بین شرکتی باید موفقیت باشد. هیچ همکاری بین شرکتی برای شکست ساخته نشده است. ولی اینجا باید بپرسیم که هرکدام از ما چطور موفقیت را تعریف میکنیم. موفقیت کلمه عجیبی است. معنای مختلف زیادی دارد.
اگر خودتان را بشناسید، پس میدانید موفقیت برای شما به چه معنی است. دقیقا نظرتان دربارهاش چیست؟ برای شما آیا به موارد زیر مربوط میشود:
- قدرت مالی- آیا موفقیت برای شما به معنی پول زیاد است؟ برای خیلیها، پول معیار سنجش موفقیت است.
- قدرت متقاعد کردن- آیا میخواهید بتوانید یک بازار را کنترل کنید یا سهم کافی از بازار خود را به دست آورید تا از نفوذ و «قدرت» برخوردار شوید؟
- قدرت بازار- آیا موفقیت به این معنی است که تجارت یا محصول شما بهترین محصول در بازار باشد، کسی که بقیه آرزو دارند جای او باشند؟
- پذیرش اجتماعی- آیا موفقیت شما در مورد خودتان است؟ آیا می خواهید در کارهایی که انجام میدهید بهتر از همه دیگران باشید تا به جایگاه اجتماعی بالاتری برسید و همکاری بین شرکتی داشته باشید؟
- سعادت معنوی- آیا موفقیت از نظر شما مربوط به احساس رضایت و تغییر در جامعه است؟ چیزی که با پول نمیشود خرید؟
- میراث ماندگار- آیا میخواهید چیزی بسازید که بعد از مرگتان بماند؟
- آزادی- آیا موفقیت از نظر شما یعنی توانایی امتحان کردن تمام فرصت ها در زندگی و انجام دادن کاری که میخواهید؟
سخن آخر
آیا موفقیت از نظر شما موارد بالاست؟ یا هیچ یک از موارد بالا؟ جواب شما هرچه باشد، تعریف شما از موفقیت باید با شریکتان یکی باشد؛ در غیر اینصورت، ممکن است متوجه شوید که در خلاف جهت هم حرکت میکنید.
برای مثال، کسب وکار کسی که هدفش درآوردن پول زیاد است، با کسی که میخواهد به رضایت معنوی برسد بسیار تفاوت دارد. همچنین به خاطر داشته باشید که تعریف شما از موفقیت با گذشت زمان تغییر میکند و بهتر است به صورت دورهای هر چند وقت یکبار با شریک تان دراین بار حرف بزنید.
نیازی نیست کسی که هستید، خود واقعیتان را تغییر دهید تا موفق شوید و به رویاهایتان برسید. فقط باید بپذیرید چه کسی هستید و بفهمید منحصربهفردید تا بتوانید خوب زندگی کنید و همکاری بین شرکتی را به شکل درست اجرا کنید.
منبع: