انتقاد از خود را متوقف کنید زیرا در غیراینصورت توان شما را محدود میکند. هنگامیکه اشتباه میکنید، سخت گرفتن به خودتان میتواند شما را قویتر کند، اما آسیبهایی هم در پی دارد. خوشبختانه روشهایی برای کنترل این شرایط وجود دارد که ایران مدیر با ارائه داستانی آنها را بیان میکند.
النا چند دقیقه مانده به مصاحبۀ شغلی، صدایی را درون سرش شنید: «آنها مستقیماً به من نگاه میکنند». او قسمت داخل گونهاش را گاز گرفت و به اطرافیانش زل زد. آن صدا میگفت: «من یکی از آنها نیستم، من حقیرم». النا که تازه از دانشکدۀ حقوق فارغالتحصیل شده بود، تنها زن حاضر در آن اتاق بود که به چهرههای ماندگار تعلق نداشت. او در سه سوال بعدی به لکنت افتاد.
النا در طول این مدت میتوانست به این اشاره کند که جزء رتبههای اول کلاس بوده و دربارۀ تجاربی که در حوزۀ حقوق مهاجرت داشته صحبت کند. اعتماد به نفس او درنهایت هنگامی خرد شد که یکی از همکاران با کتوشلوار راهراهآبی، رزومۀ النا را نشان داد و با صدایی بیطرفانه پرسید: «جالب است که برای شرکت مهاجران هندوراسی کارکردهاید. آیا خانوادۀ شما اهل آنجا هستند؟» النا متوجه منظور او نشد و درحالیکه آب دهانش را قورت میداد، سرش را تکان داد. ندای درونش اینگونه او را شماتت میکرد که: «این پاسخ یک وکیل نیست! من که با چنین آدمی دوباره تماس نمیگیرم».
النا از درب خارج شد در حالی که انتقاد از خود هم با او بود. او گفت: «من میدانستم» و او را متقاعد کرد که آیندۀ کار او در حوزۀ حقوق ازدسترفته است. منتقد درونش، همۀ اشتباهات چند مصاحبۀ قبل او را پیوسته تکرار میکرد. یکی از اساتیدش هم به شوخی به او گفته بود که برای دادخواه بودن بهعنوان وکیل، بیشازحد احساساتی است. آن صدا بازهم تکرار کرد: «کارم تمام است».
النا هم مثل بسیاری از مردم، حس میکرد به منتقد درونش مدیون است. النا خویشتنداری خودش را حاصل این محرک درونی میدانست که گاهی مثل کارفرمایی رسواکننده عمل میکرد. این منتقد به او برای پیروزی در مسابقات برونمرزی کمک کرده بود و بهواسطه همین موفقیت، النا اولین فرد خانواده بود که به کالج رفت و در امتحان نهایی قبول شد. انتقاد از خود به او کمک کرد تا از حمایت اساتید و رؤسا بهره ببرد و همواره به دنبال تأیید مادر سختگیر و جاهطلبش باشد. از همه مهمتر اینکه انتقاد از خود به او کمک میکرد اشتباهات و نقاط ضعفش را قبل از اینکه دیگران متوجه شوند، رفع کند. اما باگذشت زمان، این انتقاد از خود عواقب جدی به همراه آورد.
آیا شما بدترین دشمن خودتان هستید؟
«شما خیلی پیر، خیلی چاق یا خیلی تنبل هستید! شما والد، دختر، پسر، همسر یا شهروند بسیار بدی هستید! شما بیسواد، بیفکر و بیکفایت هستید!»
لئون سلتزر از دلمار کالیفرنیا اینگونه توضیح میدهد: «شما میترسید که اگر خودتان را تنبیه نکنید، مخالفت و طرد قریبالوقوع، تحقق خواهد یافت» و «استرس بیامان ادامه دارد». درنتیجه «هنگامیکه خوب عمل میکنید، لذت نمیبرید بلکه نفس راحتی میکشید؛ چراکه از دست انتقاد از خود یا سانسورشدن فرار کردهاید». این حس راحتی تنها تا زمانیکه انتظارات بعدی ظاهر شوند، تداوم دارد. این امر پیشزمینهای عالی برای اضطراب و افسردگی است.
به اعتقاد النا، منتقد درونی او سختگیرتر از منتقد دیگران بود، ولی همواره آن را مثبت میدید چراکه در کالج و دانشکدۀ حقوق باعث موفقیت او شدهبود. این شرایط در دنیای واقعی که مسیر موفقیت بهخوبی در آن تعریف نشده، پیامی متفاوت را به همراه دارد. انتقاد از خود حس بیاصالتی را به او القا میکرد؛ تاحدیکه حتی او را فاقد صلاحیتهای لازم ارزیابی میکرد.
هرگاه وارد شرکت حقوقی سطح بالایی میشد، منتقد درونش او را فردی شیاد مینامید. او فکر میکرد بهاندازۀکافی باهوش نیست. بعد از اینکه پنج بار رد شد، این فکر قدیمی به ذهنش رسید که شاید باید به کسبوکار رستوران خانوادگی بازگردد و این زندگی که برایش سخت تلاش کرده بود را کنار بگذارد.
در اینجا «تعارض شبهکوان» دربارۀ انتقاد از خود مطرح است: او به شما حمله کرده و شما را برای حفاظت از خودتان دربرابر ترس از شکست، تضعیف میکند. این موضوع برای بسیاری از افراد به ترس از طرد و عدمپذیرش از جانب دیگران بازمیگردد. درست مثل اینکه کلمات منتقد درونی از جانب والد مقتدر بیان میشود: انتقاد میتواند انعکاسی از صدای والد محسوب شود. به اعتقاد سلتزر، هنگامیکه قضاوتها و انتظارات منتقد را درونیسازی میکنید، در نوعی سختگیری با او همراه میشوید که همواره فعالیت بیشتر و بهتری را نسبتبه زمان حال از شما میطلبد.
«شرم» گاهی اوقات «هیجان برجسته» نامیده میشود که همان احساس بیارزشی، بیکفایتی یا خوبنبودن است و احساسی بسیار بنیادین است. انتقاد از خود یا خودزنی درونی، عملکردی پیشگیرانه دربرابر شرمندگی بیرونی است. گاهیاوقات پیامش این است: شرم بر تو اگر خیلی سخت تلاش نکنی یا شرم بر تو اگر محکمتر، هوشمندتر و بهتر از دفعۀ قبل عمل نکنی. امّا گاهیاوقات پیام به این شکل است: «شرم بر تو اگر شکست بخوری؛ پس تلاش نکن!». النا متوجه این شرایط شده بود. انتقاد از خود به یک چیز اشاره نمیکند؛ آن هم فضای رشد است. او همیشه ما را با حس سردرگمی به منطقه امن ذهنی بازمیگرداند.
پاسخ دادن به انتقاد از خود
افرادی که منتقد درونشان قدرتمند است، یک نقطۀ مشترک دارند: هر چقدر هم که موفقیتشان بزرگ باشد، باز هم آن را حقیقی نمیدانند. به گفتۀ سلتزر: «منتقد، دستاورد را مشروط یا از روی شانس میداند». «انتقاد از خود پیشرفتهای گذشته را واقعی نمیداند چون اگر چنین شود، آنها آرام میگیرند و به چرخۀ هیچگاه خوب عملنمیکنی، پایان میدهند». پس با کماهمیتدانستن دستاوردهایشان به خودشان بیشتر فشار میآورند و بیشتر تحت تأثیر ترسازشکست قرار میگیرند و از دستاوردهایشان الهام نمیگیرند.
طبق مطالعات ایتان کروس از آزمایشگاه خودکنترلیوهیجانی میشیگان و همکارش اوزلم آیدوک از دانشگاه برکلی کالیفرنیا، راهحل این مشکل، متوقف کردن انتقاد از خود نیست. این کار فایدهای ندارد. این ندا بازخواهدگشت و فرقی هم ندارد که چقدر برای سرکوب آن تلاش کردهاید.
تحلیل احساسی که منتقد بهوجود میآورد نیز همیشه کارآمد نیست؛ چون شما را درمعرض نشخوار فکری یا احیای احساسات در طول یک چرخۀ منفی قرار میدهد. بهترین مداخله، پاسخ دادن به شکایات منتقد درونی از یک دیدگاه مجزا است. درست مثل اینکه شما شخص دیگری هستید.
این تکنیک تحت عنوان فاصلهگرفتن از خود تا حد زیادی در درمان شناختی-رفتاری به کار میرود. برای فاصلهگرفتن از خود باید در حین صحبت با خودتان ضمیر اولشخص من را به ضمیر غیراولشخص مثل شما یا او تبدیل کنید؛ مانند: النا آنچه برایت اتفاقافتاده، بازتاب توانمندیهای تو نیست. تو از پرسش او حین مصاحبه تعجب کردی ولی حالا میدانی که چه کنی. این فقط یک تجربه است.
فاصلهگرفتن از خود را میتوان با پرسشهای چرایی از خودتان تلفیق کنید: چه میکنی النا؟ چه کسی در کلاس بسیار به خودش مطمئن بود؟ چرا در اتاق هیئتمدیره حس شرمندگی داشتی؟ طبق یافتههای کروس این تغییر گرامری بهخوبی در لحظات تنفرانگیزی که به خودتان زیاد لطمه میزنید، مناسب است. با فاصلهگرفتن از خود در هنگامیکه تجربهای را بازگو میکنید قادر به توقف انتقاد از خود- و تفکر صریح و منطقی میشوید؛ درست مثل اینکه این اتفاق برای فرد دیگری افتاده است.
طبق توصیۀ تیموتی ویلسون روانشناس اجتماعی دانشگاه ویرجینیا و نویسندۀ کتاب «بازسازی: علم جدید تغییر روانشناختی»، هنگامیکه احساسات آرام گرفتند، از ویرایش داستان استفاده کنید تا دوباره در چرخۀ مکرر منفی قرار نگیرید. ویرایش داستان روشی برای اصلاح تجربۀ منفی است. اگر منتقد درونی النا از عملکردش در مصاحبه شغلی انتقاد میکند، واکنش اصلی النا گوشکردن، زیرسؤالبردن کل مسیر شغلی و گرفتاری در چرخۀ فکری خودشکن است.
بهگفتۀ ویلسون او میتواند تجربهاش را بهعنوان یک نقطۀ عطف، دوباره ثبت کند. در اینجا باید بدانید چطور پرسشها را هدایت کنید. النا میتواند شکست را انعکاسی از هوش، شخصیت، خودارزشمندی یا هر چیز دیگری که انتقاد از خود بهدنبال آن است، نداند.
اثبات خویشتن هم بهخوبی باعث خنثی کردن انتقاد از خود میشود. به پیشنهاد سلتزر هنگامیکه ندایی از درونمان ما را پست و فرومایه میخواند، از دیدگاه ذهنمان به دنبال شواهدی برای طرد این استناد هستیم. النا میتواند روی نقاطقوت خودش متمرکز شود (روی استعدادهای مدیریتی، ذوق کمدی خودش، تیرامیسوی معروفی که میپزد یا توانایی آرامسازی دیگران).
این تأییدیهها میتواند پیامهای منفی شنیدهشده و مشابه صدای والد درون را اصلاح کند؛ طوریکه آن صداها دیگر ما را باور دارند یا بهطور طبیعی دارای شخصیت عصبی یا خودسرزنشکننده هستند. هنگامیکه انتقاد از خود با نمونههای مخالف مرتبط میشود، میتوانیم روی صدا برچسب بزنیم به این صورت که «دوباره منتقد درونم آمد!» با این کار خودمان را از دست یک تقصیریاب بدگو رهامیکنیم نه اینکه خودمان را با استفاده از آن بشناسیم و اجازۀ غلبهاش بر خودمان را بدهیم.
هیچگاه یک روش برای همه کارآمد نیست. بهگفتۀ سلتزر، برخی از افراد به جای آنکه منتقد درونی را دشمنی تهدیدکننده بدانند، مستقیماً آن را مخاطب قرار میدهند و با او دوست میشوند. این رویکرد مبتنی بر مدل رواندرمانی مرسوم به سیستم خانوادگی درونی (IFS=Internal Family System) است که به وسیلۀ دکتر ریچارد شوارتز ، روانشناس هاروارد تهیه شده است. این رویکرد، شخص را حاوی شبکهای از شخصیتهای فرعی میداند که با منتقد درونی به عنوان یکی از اجزای چندگانۀ درون میجنگند.
به گفتۀ سلتزر، انتقاد از خود را باید به عنوان محافظی در کنار خودمان بدانیم که بهدنبال منافع ما است؛ حتی اگر غالباً به اشتباه ما را راهنمایی کند. اگر حس خوبنبودن را به ما القا میکند، فقط به خاطر محافظت از ما دربرابر سرزنشهای خودمان است. میتوانیم از منتقد درونی بابت سختکوشی برای محافظت از خودمان قدردانی کنیم و بعد بخواهیم که عقب بایستد.
میتوانیم صدای خوددلسوزی را پیدا کرده و آن را تقویت کنیم. در تمرینی که درمانگر ترتیب میدهد، افراد در جهت به خاطرآوری زمان تولد منتقد درونشان تشویق میشوند. ازاینرو میتوانند با خودِ جوانترشان همدردی کنند و امنیت بیشتری را نسبت به آن زمان برای خودشان تأمین کنند.
النا دیگر به خودِ 5 سالهاش نمیگوید که هیچگاه به رویاهایش نخواهد رسید، بلکه به او اطمینان میدهد. در حالت ایدهآل، واکنش خوددلسوزی حاصل این تعامل است و با پیشروی میتواند علیه انتقاد از خود عمل کند.
در مطالعهای که در کالج دانشگاه لندن با استفاده از واقعیت مجازی انجامشده، از زنانی که با منتقد درونی خود مشکلات حاد داشتند، خواسته شد تا سناریویی را شبیهسازی کنند که درطول آن باید به کودکی درحال گریهکردن دلداری دهند. در جلسۀ بعد هر زن بهعنوان یک کودک لطمهدیده ایفای نقش کرد و صداها و حالات دلسوزی ضبطشدۀ خودش را دریافت کرد. بسیاری از آنها تجربۀ خوددلسوزی بلندمدت و حداقل بهتأخیرافتادن انتقاد از خود را گزارش کردند.
انگارۀ جدید
مارگو از حادثۀ پیشآمده در زمین بازی ناراحت بود. چند لحظه بعد از اینکه او با پسر دوسالهاش به زمین بازی رسید، گروهی از دوچرخهسواران نوجوان دروازۀ پشتسر آنها را باز کردند. او دستبهکمر به سمت آنها رفت و گفت: «هی! تابلو را ندیدید! ورود دوچرخه ممنوع است!». او کلمات نفرتانگیزی را در یک لحظه به 5 یا 6 پسر جوان گفت، درحالیکه دوستانشان دور کودکش و سایر کودکان دور میزدند. مارگو حیرتزده گوشی خودش را درآورد. نوجوانان سیاهپوست با تعجب به او خیرهشدند چون آن زن سفیدپوست را مثل تهدیدی آشکاری میدیدند که قبل از خروج آنها میخواهد با پلیس تماس بگیرد.
مارگو به شوکهشدن و ترس و وحشتی که در صورت آن پسران پیدا شده بود، توجهی نکرد. منتقد درونی او فریاد زد: احمق! یک تریلیون روش دیگر برای ادارۀ این شرایط وجود دارد و حالا بدترین روش را انتخاب کردهای.
به گفته دالی چاگ روانشناس اجتماعی دانشکدۀ بازرگانی استرن دانشگاه نیویورک، اشتباه مارگو میتواند به زمینهای برای رشد خود تبدیل شود. اما اگر خودش را بابت آن تنبیه کند، بهخاطر پایبندی به اصول خودش است. پس با پلیس تماس خواهدگرفت تا اصرار کند که فرد خوبی است و کاردرستی را انجام داده است.
به گفتۀ چاگ، ما دربارۀ خودمان دوگانه فکر میکنیم؛ یعنی خودمان را خوب یا بد، صادق یا بیصداقت، منصف یا بیانصاف میدانیم. البته این دوگانگی اشتباه است، ولی بهطور ناهشیار به آن متوسل میشویم.
بااینکه اغلب مردم، خود اصلیشان را خوب میدانند، ولی برخی دیگر متفاوت عمل میکنند. هنگامیکه افراد خاصی به رفتارهای غیراخلاقی مثل تخریب دیگران میپردازند، کمکم خودشان را بد یا غیرانسانی درنظرمیگیرند. فردی مثل مارگو برای جبران اشتباه و بازیابی خودانگارۀ مثبتش روی آگاهی اجتماعی بیشتر کارمیکند. امّا طبق پژوهش مریم کوچکی در دانشکدۀ نورث وسترن، برخی از این افراد خطاکار بهویژه آنهایی که قدرتی ندارند و از دیگران جداشدهاند، به درونیسازی انگارۀ بد خودشان میپردازند و لطمه به خود اصلی را باور میکنند. آنها با این تغییر بهاحتمال بیشتری مرتکب خطاهای بعدی میشوند.
پناهبردن به خودانگارۀ «شخص خوب» که اغلب ما آن را داریم، به گفتۀ چاگ یک راهحل نیست، ولی بههرحال ما را به طرف شکست نیز سوق نمیدهد. البته این به معنای عدم امکان رشد هم هست. همۀ ما به افراد یا موقعیتهایی نیاز داریم که ما را چندان منصف، بلندهمت، مسئول، باانگیزه، مهربان یا خوب نمیدانند تا تلاشهای مدافعانۀ ما ظاهر شوند و ما را به سمت انکار، خودتنظیمی، تغییر و کاهش سرزنش بکشانند؛ پس دیگران حق انتقاد در مورد ما را دارند.
به گفتۀ چاگ به جای «خوب» یا «بد» بودن میتوانیم خودمان را نسبتاً خوب بدانیم. او در کتابش با عنوان «فردی که میخواهید باشید» از این واژه استفاده کرده است. نسبتاً خوب یعنی «مستعد خطاوتعارض است و باز هم برای بهتر شدن تلاش میکند».
طرد انگارۀ ثابت «شخص خوب» (همانگونه که منتقد درونمان ما را به سمت آن میبرد) به نفع پیشرفت ما است. نسبتاً خوب بودن، ما را در جهت خطرپذیری، اشتباهکردن و درسگرفتن از اشتباهات تشویق میکند. روی آنکه هستید تأکید نمیشود بلکه روی آنکه درحال تبدیلشدن به آن هستید، تأکید میشود.
چاگ برای رسیدن به این تغییر به مردم پیشنهاد میکند که ندای درونی جدیدی را فعال کنند که مخالف منتقد درون عمل میکند و رشدمحور است. منتقد درون النا تأکید دارد که او عملکرد بدی در مصاحبهها داشته؛ مارگو هم احتمالاً خودش را احمق مینامد. ولی ندای رشدمحور، با حس دلسوزی و بخشش اشتباهات همراه است و بعد تشویق میکند: چه درسی از این ماجرا گرفتی؟
اگر مارگو، ندای رشدمحور را به جای انتقاد از خود بهکار بگیرد، نتیجۀ بازی بهجای تهمت متقابل به شکوفایی ختم میشود. این ندا، پرسشهای مهمی را مطرحمیکند. برای مثال پسران نوجوان در طول این تعامل چه میبینند و میشنوند؟ چرا اینگونه واکنش نشان دادی؟ دیدگاه آنها چیست؟
مارگو با پذیرش این دیدگاه میتواند بهجای احساس بیزاری از خود و حالت تدافعی، زمینه را برای پیشرفت خود فراهم کند. بهگفتۀ چاگ این ندا از او میپرسد که دفعۀ بعدی چه عملکرد متفاوتی انجام خواهد داد؟ اگر آن پسران سفیدپوست بودند هم همینگونه رفتارمیکرد؟ یا اگر مادری با ملیت آفریقایی کاری مشابه او صورت میداد، او چه میکرد؟ به گفتۀ چاک سپس او میتواند افکارش را با امیدواری با دیگران درمیانبگذارد؛ ازاینرو رشد شخصی باعث تغییر اجتماعی میشود.
ویلسون این نوع از رشد شخصی افزایشی را «خوب انجام بده تا خوب باشی» مینامد. اگر همواره به همان شکلی که دوست داریم عمل کنیم، بهتدریج روی بخشهای بازدارندۀ وجودمان غلبه میکنیم. منتقدی محافظ و ناامیدکننده، شما را از تبدیل شدن به فردی پرحرف بازمیدارد.
طبق گفتههای قبلی ویلسون، شما در حکم یک الگو نیستید و بهدنبال جلبتوجه و خجالتدادن خودتان خواهید رفت. هنگامیکه ندای رشدمحور را میپذیرید، میتوانید از تمامی فرصتها استفاده کنید؛ مثلا درطول ملاقاتها و جشنها صحبت میکنید، درطول تمامی جلسات به سمت میکروفون میروید، یا در مسافرت با وسایل نقلیۀ عمومی با همسفران صحبت میکنید، حتی اگر این کار در ابتدا خستهکننده و ناخوشایند بهنظر برسد).
گوشکردن به آواز گروهی
هر روز صبح که پائول منتظر آسانسور در مهدکودک پسرش است، این تابلو با کلمات قرمز را میبینید: «آیا میدانید که هفت دقیقه بالارفتن از پلهها در روز، از قلب شما محافظت میکند؟» پائول 60 پوند اضافهوزن دارد و از این تابلو متنفر است. «هرگاه که آن را میبینم، زانوهایم میلرزد و به انعکاس تصویرم روی درب آسانسور نگاه میکنم. ریخت یک فیل را میبینم».
در این لحظه ندای درون پائول او را بابت وزنش سرزنش میکند. این سرزنش دوباره هنگامی که باید خودش را درون آسانسور شلوغ جاکند، شنیده میشود. او بهخاطر ترس از اعتراض دیگران، تماس چشمی برقرارنمیکند. ولی از خودش میپرسد: «میتوانم از پلهها بروم؟» و پاسخ میدهد: «نه».
پائول در انجام این رفتار خودتخریبگر تنها نیست. افرادی که به انتقاد از خود دربارۀ تناسب اندام و تصویر بدنی خودشان مبتلا هستند، احتمال کمتری دارد که فعالیتهای ورزشی و سلامت را دنبال کنند. طبق مطالعهای که در دانشکدۀ پنسیلوانیا انجام شد، آنها کاری بهجز شرمساری و تهدید خود انجام نمیدهند. این خواستهها بهعنوان انتقادگرایی درونی دقیقاً همان ترسهای منتقد درونی و تلاش آن برای حفاظت از ما است. پائول نمیخواهد خودش و دیگران او را نامتناسب و شایستۀ برچسب زدن ببینند.
در تعارض میان انتقاد از خود و دفاع از خود، جای چندانی برای پیشرفت باقینمیماند. ما میتوانیم با تغییر توجه خودمان از خود یا فراتررفتن از آن، از دام این تعارض فرارکنیم. ازاینگذشته، انتقاد از خود و تعالی خود، نیروهای متضادی هستند. یکی دروننگر و بازدارنده و دیگری بروننگر و متمایل به توسعه است. روشهای تعالی زیادی از طریق مدیتیشن، وقتگذرانی در طبیعت، ایمان مذهبی، رقص خلسهآور و پیگیری خلاقیت وجود دارد. همچنین میتوانیم ارزشهای اصلی خودمان را مثل اهمیتدادن به خانواده، دوستان و اصول اعتقادی، تأییدکنیم و به رشد بیشتری برسیم.
آیا افرادی مثل پائول میتوانند برای خارجشدن از مسیر ناکارآمد خودشان از تعالی خود و توسعه فردی بهرهمند شوند؟ در مطالعۀ پن، آزمودنیها روزانه پیامهای متنی را دریافت میکردند که دستورالعملهایی برای ابراز دلسوزی در قبال دیگران، برقراری ارتباط با قدرتی برتر و پیگیری فعالیتهای بهداشتی (مثل بالارفتن از پله) بود. پیگیری آزمودنیها در هفتههای بعدی نشاندهندۀ ورزش بیشتر درمقایسه با گروه کنترل بود. بهنظر میرسد که این پیامها مثل اسب تروجان عملکردهاند. این پیامها رسیدن به اهداف را ممکنتر کردهاند و با وجود آنها توصیه برای رشد درونی موثر واقع شده است.
آیا هنگامیکه انتقاد از خود و سرزنش ما را عقب میراند، تفکر دربارۀ تعالی خود، میتواند به مقابله با آنها برخیزد؟ اگر پائول میتوانست ندای درونش را در جهت افکار خیرخواهانه و بیرونی فعال کند (امیدهایش بهخاطر مادر مریضش، نگرانی بابت آوارگان سوری، عشق به پسر 4 سالهاش که دستش را گرفته و تمایل به همراهی با او) احتمالاً مقاومت کمتر و تهدید کمتری را دربرابر پیامهای تقویت سلامتش احساس خواهد کرد.
دلسوزی بیرونی در زمانیکه نیازمند کمک به خودمان هستیم، دربهای خوددلسوزی و شفقت را بازمیکند. شاید در هنگامیکه همسر پائول او را مجبور به ورزش میکند، یا روشهایی را برای کمک به او پیدا میکند، دیگر پائول مقاومت و عقبنشینی نکند.
تعالیِ خود باعث رشدمان در حوزههایی میشود که در آنها فاقد اعتمادبهنفس هستیم. النا و بسیاری از زنهای دیگر در شبکهسازی مشکل دارند. به گفتۀ النا: «میدانم که صحبت خودمانی به شغلیابی من کمک میکند، ولی حس بد و نادرستی را به من القامیکند. درست مثل اینکه دارم از دیگری برای پیشرفت خودم سوءاستفاده میکنم». او درحالیکه در موقعیتهای اجتماعی نهچندان مهم اشتیاق مناسبی نشان میدهد ولی در جلسات کاری حسی ساختگی را تجربه میکند.
طبق یافتههای پژوهشی، هنگامیکه افراد شبکهساز و مقاوم به فراتر از خودشان میاندیشند (تا برقراری روابط را برای دلایل مهمتری انجام دهند، مثل حضور زنان در حوزههای مردانه یا کمک به همکاران یا مراجعان) درحقیقت دارند بر حس گریزشان غلبه میکنند.
النا با تغییر تمرکزش از درون به سمت بیرون، تا حدی قدرت گرفت که منتقد درونی خود را حتی در شرایط سخت و دشوار هم کنترل کند. او با تفکر دربارۀ آینده از خودش پرسید: «آیا عملکردم در قبال خودم و افراد شبیه به خودم (اولین نسل زنان رنگینپوستی که وارد حوزۀ حقوق شدهاند) اهمیت دارد؟» با این دیدگاه، دیگر تمرکز النا روی ناامیدی، ترس، خجالت یا تردید دربارۀ تواناییهایش نیست. حالا هدفی والاتر مطرح است.
رویهمرفته، باید به منتقد درونمان توجه کنیم و در فضایی بینابین انتقاد از خود و انگیزهدادن به خود زندگی کنیم. باید هدفمان را با مقولهای بزرگتر هماهنگ کنیم. حالا که النا دیدگاه حرفهای خودش را روی حقوقبشر معطوف کرده، در پاسخ به پرسش آن مصاحبهگر که پرسید: «جالب است که برای شرکت مهاجران هندوراسی کارکردهاید. آیا خانوادۀ شما اهل آنجا هستند؟» اینگونه میگوید: «حقوق در حوزه شرکتی را دنبال کردم چون آن را زیربنای آشکار موفقیت میدانم».
تا پیش از این، او در مسیر قدیمی دربرابر خطرپذیری مقاومت میکرد و برای همین بود که حس اعتماد یا اعتبار را در خود احساس نمیکرد. او در ادامه به مصاحبهگر میگوید: «هنگامیکه کمک به دیگران برای غلبه بر موانع شخصی خودشان مطرح است، برایشان به آبوآتش میزنم».
سخن آخر
در این مقاله به بررسی انتقاد از خود پرداختیم و آثار مثبت و منفی آن را بررسی کردیم. در نهایت نتیجه گرفتیم که در مقابله با منتقد درونی باید رفتاری منعطف داشت و در عین انتقاد از خود باید به تعالی و رشد خویشتن نیز فکر کرد.
شما چگونه با منتقد درونی خود برخورد میکنید؟ به نظر شما ایرانیان چه اندازه تحت تاثیر منتقد درونی خود هستند و فرهنگ ایرانی چقدر به این مسئله دامن زده است؟ لطفا نظرات خود را با کاربران ایران مدیر به اشتراک بگذارید.
منبع: