صفحه اصلی / استراتژی / مکاتب استراتژی چگونه به دنیای کارآفرینی و ذهن مدیران وارد می‌شوند؟
مکاتب استراتژی

مکاتب استراتژی چگونه به دنیای کارآفرینی و ذهن مدیران وارد می‌شوند؟

مقدمه

مکاتب استراتژی را سفری در میان جنگل استراتژی دانسته‌اند. درون این جنگل مکاتب و دیدگاه‌های گوناگونی وجود دارد. برخی در پاسخ به سوال استراتژی چیست؟ آن را به مثابه «هنر» می‌نگرند. هنرمند به‌طور مستقیم با مواد و ابزار مربوط به کارش درگیر می‌شود. از نظر آن‌ها استراتژیست همانند کوزه‌گری است که گِل را شخصاً با دستانش شکل می‌دهد و معایب کار، ابتکارات هنرمندانه‌ای را به او الهام می‌کند. دست‌ها و ذهن در یک فرآیند انطباق دائمی با هم کار می‌کنند.

همین فرآیند نیز باید در مورد شکل‌گیری استراتژی به کار گرفته شود. استراتژیست باید شخصاً با کار درگیر شود. مکاتب توصیفی، استراتژیست را همانند کوزه‌‌گری می‌دانند که دست‌هایش کثیف می‌شوند، گام‌هایش کوتاه است و جهش‌هایی جسورانه به آینده‌ای دور دست و ناشناخته خواهد داشت.

در این مقاله به بررسی 2 مکتب از دسته توصیفیِ مکاتب استراتژی یعنی مکاتب کارآفرینی و شناختی پرداخته می‌شود. در ادامه این مقاله این 2 مکتب را ایران مدیر به‌ تفصیل شرح می‌دهد:

مکتب کارآفرینی در مکاتب استراتژی

مکاتب استراتژی و مکتب کارآفرینی

اولین مکتب از دسته توصیفیِ مکاتب استراتژی ، مکتب کارآفرینی است. مکتب کارآفرینی در میان مکاتب استراتژی فرآیند تشکیل استراتژی را در انحصار رهبر قرار داده است. این مکتب بر حالت‌ها و فرآیندهای ذهنی و روانی رهبران مثل شهود، تجربه، بینش و عقلانیت تأکید می‌کند. این امر موجب شده است که این مکتب در ارتباط با مفهوم جهت‌گیری یعنی «دورنما» باشد. دورنما نماد ذهنیِ استراتژی است که در ذهن رهبر نقش می‌بندد. دورنما هم الهام‌بخش است و هم القاکننده کاری است که انجام می‌شود. دورنما نوعی تصور است تا یک برنامه کاملاً مشخص و دقیق. به همین دلیل است که دورنما انعطاف‌پذیر است و با تجربیاتی که رهبر در سازمان یا بیرون از سازمان به دست می‌آورد منطبق می‌شود. این امر نشان می‌دهد که مکتب کارآفرینی هم یک «استراتژی سنجیده و عمدی» است و هم یک «استراتژی نوظهور».

«مینتزبرگ» در مقاله‌ای تحت عنوان «تفکر استراتژیک در قالب نگریستن» بیان می‌کند که اگر استراتژی همان دورنما باشد در این صورت نگریستن چه نقشی در تفکر استراتژیک دارد؟ وی هفت عامل را در یک چارچوب تفکر استراتژیک به هم پیوند می‌زند که به شرح ذیل هستند:

1. تفکر استراتژی به معنای «آینده‌نگری». ما نمی‌توانیم آینده‌نگری داشته باشیم مگر اینکه به گذشته بنگریم چراکه هر آینده‌نگری ریشه در شناخت گذشته دارد.

مکاتب استراتژی و آینده نگری

مکاتب استراتژی و 'گذشته نگری

2. تفکر استراتژیک به معنای «بالانگری». تفکر استراتژیک به‌گونه‌ای است که گویی استراتژیست سوار بر هلیکوپتر شده و می‌خواهد یک منظره بزرگ را ببیند و جنگل را از درختان جدا کند؛ اما آیا هرکسی می‌تواند با بالانگری این منظره بزرگ را ببیند؟ از داخل هلیکوپتر، جنگل به یک قالیچه شباهت دارد. بااین‌حال چنین شخصی اگر درون جنگل باشد، می‌داند که جنگل از بالا خیلی شبیه به جنگل روی زمین نیست.

مکاتب استراتژی و بالا نگری

3. تفکر استراتژیک به معنای «پایین‌نگری». هیچ منظره‌ یا تصویری که برای دیدن آماده شده باشد، وجود ندارد؛ هر استراتژیستی باید خود این تصویر و منظره را ایجاد کند و به تماشای آن بنشیند. استعاره‌ای که می‌توان در اینجا به کار برد این است که «یافتن الماس بدون سختی و مشقت به دست نمی‌آید». گوهر گران‌بهایِ ایده‌هایی که سازمان را تغییر می‌دهند و به‌سوی موفقیت می‌برند جز با سخت‌کوشی و رنج فراوان به دست نمی‌آید.

مکاتب استراتژی و پایین نگری

4. تفکر استراتژیک به معنای «جانب‌نگری». متفکران استراتژیک نگرشی متفاوت از دیگران دارند. آن‌ها فرصت‌های گران‌بهایی را که دیگران از دست داده‌اند، به دست می‌آورند. آن‌ها دستورالعمل‌های صنعت را به چالش می‌کشند و خود را از دیگران متمایز می‌کنند.

مکاتب استراتژی و جانب نگری

5. تفکر استراتژیک به معنای «فراسونگری». فراسونگری با آینده‌نگری متفاوت است. آینده‌نگری از دل حوادث گذشته یک الگو را بیرون می‌کشد و آینده را بر اساس آن پیش‌بینی می‌کند اما فراسونگری آینده را می‌سازد و به خلق دنیایی می‌پردازد که از جنبه‌ها و جهت‌های دیگر وجود نخواهد داشت.

مکاتب استراتژی و فراسونگری

6. تفکر استراتژیک به معنای «نگاه به هر موضوعی از دریچه آن». درواقع در اینجا به دنبال این هستیم که به درست بودن انجام کارهایمان پی ببریم. اگر کاری انجام نشود پس فایده این همه نگریستن (آینده‌نگری، بالانگری و پایین‌نگری، جانب‌نگری و فراسونگری) چیست؟ به‌عبارت‌دیگر یک متفکر زمانی لقب استراتژیک را دارد که هر موضوعی را از دریچه‌ خود به آن بنگرد.

مکاتب استراتژی و نگاه از دریچه

7. حال با قرار دادن این عناصر در کنار هم و در یک قالب کلی، می‌توان تفکر استراتژیک را یک نگرش پنداشت. باید در جست‌وجوی فرصت‌ها و یا حتی تهدیدهایی که در محیط سازمان وجود دارد با دیده باز نگاه کرد، تمام جوانب امر را ارزیابی نمود و  به بهترین نحو از فرصت‌ها استفاده و یا از تهدیدات اجتناب کرد.

مکاتب استراتژی و تفکر استراتژیک

خاستگاه مکتب کارآفرینی در مکاتب استراتژی

مکتب کارآفرینی همانند مکتب موقعیت‌یابی از دسته تجویزیِ مکاتب استراتژی بوده و از اقتصاد نشأت گرفته است. کارآفرین به‌طور برجسته‌ای در تئوری «اقتصاد نئوکلاسیک» مورد توجه قرار گرفته است. با این وجود نقش او محدود به این بود که تصمیم بگیرد چه مقدار محصول تولید شود و با چه قیمتی به فروش برسد. صرف نگاه به کارآفرین از جنبه تولید محصول و تعیین قیمت یک نگرش محدود بود؛ ازاین‌رو برخی از اقتصاددانان در پی تغییر این نگرش برآمدند.

کارل مارکس (Karl Marx) به‌عنوان یکی از این افراد، کارآفرینان را به‌عنوان یکی از عوامل تغییر اقتصادی و تکنولوژیکی مورد ستایش قرار می‌داد؛ اما از تأثیر زیاد آن بر جامعه انتقاد می‌کرد.

مکاتب استراتژی و خاستگاه مکتب کارآفرینی

ژوزف شومپیتر (Joseph Schumpeter) به‌عنوان یکی از اثرگذارترین اقتصاددانان قرن بیستم میلادی است. وی در کتاب مشهور خود به نام «کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی» (Capitalism, Socialism & Democracy) که در سال 1942 انتشار یافت نظریه معروف خود یعنی «تخریب خلاقانه» (creative destruction) را معرفی کرد. کار ایشان درون مکاتب استراتژی و به‌صورت ویژه مکتب کارآفرینی بسیار تأثیرگذار بوده است. این نظریه به‌مثابه موتوری است که نظام سرمایه‌داری را پیش می‌برد. راننده این موتور همان شخص کارآفرین است. کارآفرین الزاماً کسی نیست که سرمایه اولیه را فراهم یا محصول جدیدی را ابداع می‌کند، بلکه کسی است که ایده‌ای را در ارتباط با کسب‌وکار ارائه می‌دهد.

ایده‌ های کسب و کار به‌آسانی به دست نمی‌آیند اما اگر در دسترس کارآفرینان باشند هم مؤثر خواهند بود و هم سودمند. شومپیتر بیان می‌کند که کارآفرینان هیچ نوع کالایی را انباشته نمی‌کنند و به ابداع ابزارهای تولیدی نمی‌پردازند؛ بااین‌حال از ابزار موجود به روش‌های دیگری استفاده می‌کنند و روش‌های تولید را به‌گونه‌ای تغییر می‌دهند و از قِبَل این تغییرات است که سود کسب می‌نمایند. درواقع آن چیزی که یک کارآفرین انجام می‌دهد، تغییر در فرآیندهای تولید کالا و خدمات است.

 مکاتب استراتژی و نایت

اما هیچ‌کس با این تفسیر موافق نبود. نایت (Knight) (1967) کارآفرینی را معادل ریسک زیاد و مدیریت عدم قطعیت‌ می‌پنداشت.

در خارج از رشته اقتصاد نیز پیتر دراکر (Peter Drucker) از رشته مدیریت پا را از این فراتر گذاشته و کارآفرینی را با خود مدیریت برابر می‌دانست. از نظر دراکر کارآفرینی به معنای عمل ریسک‌پذیری اقتصادی است. کارآفرینی مهم‌ترین بخش کار یک شرکت است و به عبارتی یک شرکت را می‌توان یک موسسه کارآفرینی نامید.

مکاتب استراتژی و پیتر دراکر

بر طبق این دیدگاه شخص کارآفرین می‌تواند:

1. مؤسس یک سازمان باشد؛ خواه عمل او نوآورانه باشد؛ خواه نباشد و خواه او فرصت‌گرا باشد؛ خواه استراتژیست
2. مدیر کسب‌وکار خود باشد
3. رهبرِ نوآور یک سازمان باشد که متعلق به دیگران است

مکتب کارآفرینی در ادبیات مکاتب استراتژی

بخش عمده‌ای از تکامل مکتب کارآفرینی درون مکاتب استراتژی با رشته مدیریت بوده است. پیروان این مکتب معتقدند که کلید موفقیت سازمان، دورنمای استراتژیک رهبر است. آن‌ها این دیدگاه را به‌ویژه در کسب‌وکار و همچنین در تأسیس و راه‌اندازی سازمان‌های جدید و دگرگون کردن سازمان‌های موجود مورد توجه قرار می‌دهند.

ازاین‌رو، اگرچه واژه کارآفرینی از اول با آفرینندگان کسب‌وکارهای جدید ارتباط داشت، اما به‌تدریج آن‌قدر توسعه یافت که سبک‌های مختلف رهبری در سازمان را تشریح نمود. واژ‌ه‌ای که اخیراً رواج یافته است، واژه کارآفرینی سازمانی (Intrepreneurship) است که توسط پینکات (Pinchot) (1985) معرفی شده است. کارآفرین سازمانی کسی است که دست به ابتکارات استراتژیک در داخل‌ سازمان‌های بزرگ می‌زند و در استراتژی این سازمان‌ها پیشقدم می‌شود. کارآفرینان سازمانی را «کارآفرینان داخلی» هم می‌نامند.

در ادامه، ادبیات این مکتب را با خلاصه کردن موضوعات کلیدی آن مورد بحث قرار می‌دهیم:

اَبَر مرد (Great Man) در مکاتب استراتژی

اکثر نوشته‌های مربوط به کارآفرینی، کارآفرین را در روح یک رهبر بزرگ از دید مدیریتی می‌بینند که می‌توان آن‌ها را در مطبوعات عمومی یا در سرگذشت مشاهیر صنعت و سایر رهبران برجسته مشاهده کرد. برای مثال، موضوع کارآفرینی را می‌توان هر دو هفته یک‌بار در «مجله فورچون» دنبال کرد. این مجله، موفقیت کسب‌وکارها را به بینش و رفتار شخصی رهبران نسبت می‌دهد. مثلاً در شماره 17 اکتبر 1994 این مجله آمده است: «جک اسمیت» مدیر شرکت «جنرال موتورز» با بهبود فروش محصولات شرکت خود که موجب رشد و ترقی آن شد به‌تنهایی تمام رقبا را از میدان به در کرد و دوباره این شرکت را به جایگاه اولیه بازگرداند.

در کشور خودمان نیز کارآفرینانی هستند که برخی از صنایع را جانی دوباره بخشیدند.برای مثال، کارآفرین موفق آقای «احد عظیم‌زاده» مالک برند «فرش عظیم‌زاده» است. وی خود را به‌عنوان موفق‌ترین «بیزنس من» فرش دستباف در دنیا معرفی می‌کند که با تکیه‌بر خلاقیت و کار طاقت‌فرسا یکی از بزرگ‌ترین تاجران فرش در دنیا است.

مکاتب استراتژی و احد عظیم‌زاده

شخصیت کارآفرینانه در مکاتب استراتژی

بخش زیادی از ادبیات مکتب کارآفرینی مربوط به موضوع شخصیت کارآفرینانه است. اگر بپذیریم که کارآفرینی واقعاً درباره تصمیمات، بینش‌ها و بصیرت‌های یک فرد است، می‌توان چنین استدلال کرد که بدیهی‌ترین نکته‌ای که باید مورد مطالعه قرار گیرد ویژگی‌های کارآفرینان موفق است.

کالینز و مور (Collins & Moore) (1970) در کتابی تحت عنوان «سازندگان سازمان» (The organization maker) بر اساس مطالعه‌ای که بر روی 150 کارآفرین مستقل انجام داده‌اند، تصویر جالبی از کارآفرین مستقل ارائه داده‌اند. این دو مؤلف زندگی این کارآفرینان را از دوران کودکی تا دوران تحصیل رسمی و غیررسمی و سپس مراحلی که اقدام به تأسیس شرکت‌های خود کرده‌اند، دنبال نمودند. اطلاعات حاصل از آزمون‌های روان‌شناختی موجب تقویت تجزیه‌وتحلیل آن‌ها شد. آنچه درنتیجه این تحقیق نشان داده‌شده، تصویری از افراد پرطاقت و عمل‌گرا است که از کودکی نیاز شدید به توفیق و استقلال آن‌ها را تحریک کرده است.

هر کارآفرین در برهه‌ای از زندگی خود با انفصال و فروپاشی در زندگی مواجه شده و به همین دلیل آن‌ها بر روی پای خود ایستاده‌اند. آن‌ها در لحظه‌های بحرانی، به دنبال موقعیتی امن نمی‌گردیدند، بلکه در ناامنی شدید‌تر فرو می‌روند.

در میان ویژگی‌های گوناگونی که به شخصیت کارآفرینان نسبت داده می‌شود، می‌توان به نیاز شدید نسبت به کنترل، استقلال، توفیق و تمایل به پذیرش ریسک‌ اشاره کرد. همان‌گونه که باموئل (Baumol) تحقیق معروف مک کله لند (McClelland) (1961) را به‌اختصار بیان کرده است، کارآفرین یک قمارباز نیست، یعنی ضرورتاً کسی نیست که تصمیم بگیرد ریسک را تحمل کند، بلکه یک محاسبه‌گر است.

همان‌گونه که گفته شد نیاز به توفیق طلبی و موفقیت از ویژگی‌های برجسته کارآفرینان است. یکی از کارآفرینان کشورمان که علی‌رغم شکست در چندین کسب‌وکار نهایتاً به موفقیت دست یافت؛ خانم «نازنین دانشور» مؤسس سایت «تخفیفان» است. خانم دانشور نخست با تجربه‌هایی که از کشور انگلستان در زمینه سایت‌های اینترنتی بازاریابی به دست آورد؛ در ایران اقدام به راه‌اندازی یک سوپرمارکت اینترنتی در سال 1388 به نام «میدانک» کرد. این سوپرمارکت اینترنتی علی‌رغم موفقیت‌های اولیه با شکست مواجه شد. پس از این شکست، خانم دانشور در تلاش برای رسیدن به موفقیت لحظه‌ای باز نایستاد و پس از گذارندن یک دوره تجارت الکترونیک در کشور آلمان و بازگشت به ایران، سایت «تخفیفان» را راه‌اندازی کرد.

مکاتب استراتژی و تخفیفان

تعدادی از نویسندگان برای بررسی شخصیت کارآفرینان آن را با «شخصیت اداری و اجرایی» (Administrative personality) مدیران مقایسه کرده‌اند. استیونسن و گومپرت (Stevenson & Gumpert) بیان می‌کنند که مدیران و کارآفرینان هنگام تصمیم‌گیری، اغلب با سؤالات بسیاری مواجه می‌شوند:

برای مثال مدیر می‌پرسد: چه منابعی را کنترل کنم؟ چه ساختار ارتباطی بین سازمان ما با بازار وجود دارد؟ چگونه می‌توانم تأثیر دیگران را بر توانایی انجام وظیفه خود به حداقل برسانم؟ کدام فرصت مناسب است؟

کارآفرین نیز می‌پرسد: فرصت کجاست؟ چگونه می‌توانم از آن استفاده کنم؟ به چه منابعی نیاز دارم؟ چگونه آن‌ها را کنترل کنم؟ چه ساختاری بهتر است؟

استیونسن و گومپرت، کارآفرین را کسی می‌دانند که دائماً خود را با تغییرات محیطی وفق می‌دهد. تغییراتی که ممکن است نشان‌دهنده یک فرصت مطلوب باشد؛ حال آن‌که مدیر مایل است منابع را حفظ کند و به منظور استفاده از آن‌ها به تهدیدات احتمالی واکنش دفاعی نشان دهد. علاوه بر این، یکی دیگر از ویژگی‌های یک کارآفرین این است که فرصت را سریعاً شناسایی کرده و به دنبال آن می‌روند.

مینتزبرگ (1973) چهار ویژگی را برای کارآفرینانی که شخصیت‌های استراتژی‌سازی دارند، بر شمرده است:

1. در روش کارآفرینانه، فرآیند استراتژی‌سازی تحت الشعاع جست‌وجوی فعالانه یافتن فرصت‌های جدید قرار می‌گیرد. سازمان کارآفرین بر روی فرصت‌ها تمرکز می‌کند و مشکلات در درجه دوم اهمیت قرار دارند. همان‌گونه که پیتر دراکر نوشته است: کارآفرینی به تعدادی افراد خوب نیاز دارد که برای فرصت‌ها به کار گرفته شوند نه این‌که وقت و انرژی آن‌ها صرف حل مشکلات شود.

2. در سازمان کارآفرینانه، قدرت در دستان مدیرعامل متمرکز است. در اینجا اعتقاد بر این است که قدرت در دست کسی است که قادر است سازمان را به انجام اقدامات جسورانه متعهد سازد. او می‌تواند با اتکا به قدرت شخصی و گاهی اوقات با اتکا به جذبه‌ خود و با صدور دستور حکمرانی کند.

3. پیشرفت سریع و چشمگیر علی‌رغم وجود عدم اطمینان، مشخصه استراتژی‌سازی به روش کارآفرینانه است. استراتژی در سازمان کارآفرین با اتخاذ تصمیمات جسورانه پیش می‌رود. مدیرعامل به دنبال شرایط بی‌ثبات و غیرقطعی است که در آن سازمان بتواند سود قابل‌ملاحظه‌ای به دست آورد.

4. رشد، هدف غالب سازمان کارآفرین است. طبق نظر مک کله لند (1961)، نیاز به توفیق بیش از هر چیزی شخص کارآفرین را تحریک می‌کند. ازآنجاکه اهداف سازمان صرفاً در جهت اهداف کارآفرین است، به نظر می‌رسد که هدف برجسته سازمانی که به روش کارآفرینانه فعالیت می‌کند، رشد است. رشد ملموس‌ترین نشانه موفقیت است.

رهبری چشم‌انداز گرا (Visionary Leadership)

اگر برنامه‌ریزی دچار لغزش شود، آینده‌نگری رخ می‌دهد. رهبر آینده‌نگر از راه خواهد رسید و سازمان را نجات خواهد داد؛ بنابراین، هر سازمان که دارای عزت‌نفس است به ناگاه باید دورنمایی را تعیین کند یا حداقل چیزی که به‌اندازه کافی استراتژیک به نظر ‌رسد که باید آن را دورنما نامید. یک دورنمای واقعی چیزی است که کارآفرین در ذهن خود آن را می‌بیند.

یکی از کارآفرینان داخلی که نخست کارش را با بستنی‌فروش سیار شروع کرد و درنهایت صاحب یک کارخانه بستنی‌ شد، ایوب پایداری مدیرعامل شرکت «میهن» است. آقای پایداری در همان سال‌های فروشندگی سیار بستنی به فکر راه‌انداز کارخانه بستنی بودند و امروزه این دورنمای سال‌های کودکی ایشان به حقیقت پیوسته است.

مکاتب استراتژی و ایوب پایداری

بنیس و نموس (Bennis & Namus) در کتاب خود در مورد رهبری، توجه زیادی به دورنما نشان داده‌اند:

• یک رهبر برای انتخاب مسیر ابتدا باید تصویری از وضعیت احتمالی و مطلوب آینده سازمان خود را در ذهن خویش ترسیم کند. این تصویر که آن را دورنما می‌نامیم ممکن است به اندازه یک رویای مبهم و یا به‌اندازه بیان هدف یا رسالت، صریح و روشن باشد.

• یک دورنما هدفی است که مقصدی را نشانه رفته است. رهبر با استفاده از دورنما، پل بین زمان حال و آینده سازمان ترسیم می‌کند.

• رهبر با متمرکز ساختن کانون توجه خود بر دورنما بر اساس منابع معنوی سازمان، ارزش‌ها، تعهد و خواسته‌های آن عمل می‌کند. برعکس، مدیر بر اساس منابع فیزیکی سازمان و سرمایه، مهارت‌های نیروی انسانی، مواد خام و تکنولوژی آن عمل می‌کند.

• رهبری باید با استفاده از نبوغ خود دورنمای واضحی از آینده را ترسیم کند. آن‌هم دورنمایی که ساده است، به آسانی شناخته می‌شود و آشکارا مطلوب و انرژی‌دهنده است.

پیش‌فرض‌های مکتب کارآفرینی در مکاتب استراتژی

پیش‌فرض‌هایی را که مبنای دیدگاه کارآفرینانه در تشکیل استراتژی است مختصراً به شرح زیر بیان می‌داریم:

1. استراتژی به‌عنوان یک دورنما به‌ویژه به‌عنوان مفهوم خط‌مشی بلندمدت یا دورنمای آینده سازمان در ذهن رهبر نقش می‌بندد.

2. فرآیند تشکیل استراتژی در بهترین شکل خود فرآیندی نیمه آگاهانه است که ریشه در تجربه و شهود رهبر دارد، او استراتژی را اعم از اینکه خود آفریده باشد یا از دیگران اقتباس کرده باشد در رفتار خود نهادینه می‌کند.

3. رهبر با کنترل دقیق بر اجرای استراتژی، جنبه‌های خاصی از دورنما را ارتقا می‌دهد.

4. دورنمای استراتژیک انعطاف‌پذیر است؛ یعنی استراتژی کارآفرینانه هم سنجیده و عمدی است و هم نوظهور.

5. سازمان نیز انعطاف‌پذیر است؛ یعنی ساختار ساده‌ای دارد که تحت تأثیر دستورات رهبر قرار می‌گیرد.

6. استراتژی کارآفرینانه به دنبال یک موقعیت دست‌نخورده و بکر است؛ یعنی موقعیت‌هایی از بازار که خارج از دسترس رقبا است.

مکتب شناختی در مکاتب استراتژی

مکاتب استراتژی و مکتب شناختی

دومین مکتب از دسته توصیفی مکاتب استراتژی مکتب شناختی است. در میان مکاتب استراتژی ، این مکتب بر ذهن و فرایندهای ذهنی تمرکز دارد. برای شناخت چشم‌انداز استراتژیک و نحوه شکل‌گیری استراتژی در شرایط متفاوت، بهتر است به درون ذهن استراتژیست برویم. چنین وظیفه‌ای بر عهده مکتب شناختی از مجموعه مکاتب استراتژی است. برای اینکه بدانیم در فرآیند مکتب شناختی از دسته توصیفیِ مکاتب استراتژی چه چیزی روی می‌دهد از رشته «روانشناسی شناختی» بهره می‌گیریم.

این مکتب در کنار سایر مکاتب استراتژی دیگر ازجمله گروه‌های استراتژیک در مکتب موقعیت‌یابی، علاقه‌مندانی را در طی 10 و 15 سال گذشته به خود جذب کرده است. تحقیقات لیلز (Lyles) (1990) نشان می‌دهد که این مکتب به‌عنوان یکی از حوزه‌های کاری موردعلاقه برای محققان مدیریت استراتژیک است.

قبل از آغاز موج این مکتب در مکاتب استراتژی ، آنچه به ذهن مدیران می‌رسید عمدتاً ناشناخته بود. پژوهشگران با پیش‌شرط‌های تفکر بیشتر از خود تفکر ارتباط داشتند. این پیش‌شرط‌های تفکر شامل میزان عقلایی بودن، کلی بودن و زمان آن تفکر است. برای مثال این پیش‌شرط‌ها با آنچه یک استراتژیست لازم است بداند، ارتباط داشتند. برای مثال تا چه اندازه تفکرات یک استراتژیست عقلانی است و فشارهای غیر عقلانی محیط‌های کسب‌وکار در آن دخیل نیستند. امروزه ما از شناخت رفتارهای پیچیده و خلاق که استراتژی‌ها را به وجود می‌آورد دور مانده‌ایم.

ازاین‌رو استراتژیست‌ها به میزان زیادی خودآموخته هستند. آن‌ها ساختارهای علمی و فرآیندهای فکری خود را از طریق تجربه مستقیم به دست می‌آورند. این تجربه، دانش آن‌ها را شکل می‌دهد و دانش آن‌ها نیز به نوبه خود شکل‌دهنده کاری است که آن‌ها انجام می‌دهند و در نتیجه تجربه بعدی آن‌ها شکل می‌گیرد. این دوگانگی با ایجاد دو جناح متفاوت نقش مهمی را در مکتب شناختی ایفا می‌کند.

یک جناح از مکتب شناختی، «تفسیری» است، به این معنا که افراد جهان پیرامون خود را بنا نهاده و یا ابداع می‌کنند. جهان پیرامونی افراد را «ادراکات» آن‌ها شکل می‌دهد و آنچه به‌عنوان جهان مدنظر قرار می‌گیرد، همان «محیط ذهنی ادراک شده‌» این افراد است. مدیران نسبت به آنچه از این محیط درک می‌کنند، واکنش نشان می‌دهند و بر همین مبنا است که استراتژی‌های خود را شکل می‌دهند.

یک جناح دیگر از مکتب شناختی، «اثبات‌گرا» است، به این معنا که افراد به آنچه در جهان پیرامون خود «می‌بینند» واکنش نشان می‌دهند. به‌عبارت‌دیگر، این جناح بر عینیات و آنچه چشم می‌بیند متکی است.

توجه کنید که این مکتب به‌عنوان پل ارتباطی بین مکاتب عینی طراحی، برنامه‌ریزی، موقعیت‌یابی و کارآفرینی و مکاتب ذهنی یادگیری، فرهنگ قدرت، محیط و ترکیبی است. در ادامه این مکتب، با جناح عینی‌گرا که بر روی جهت‌گیری شناختی یعنی آنچه پژوهشگر درباره‌‌ محدودیت‌های ذهنی استراتژیست به ما می‌گوید آغاز می‌کنیم. سپس روی شناخت استراتژیک از منظر پردازش اطلاعات و نهایتاً بر روی نحوه طراحی ساختارهای دانش توسط ذهن، توجه می‌کنیم و بعد از آن به جناح ذهنی‌گرای شناخت استراتژیک به‌عنوان یک فرآیند ساختاری می‌پردازیم.

ادبیات مکتب شناختی در مکاتب استراتژی

در ادامه به ادبیات مربوط به مکتب شناختی از دسته توصیفی مکاتب استراتژی پرداخته می‌شود: ادبیات مکتب شناختی به بررسی «شناخت به‌عنوان سردرگمی»، «شناخت در قالب پردازش اطلاعات»، «شناخت در قالب نقشه‌برداری»، «شناخت در قالب تحقق مفهوم» و «شناخت در قالب ساختار» پرداخته است.

شناخت به‌عنوان سردرگمی

پژوهشگران مدتی است که به دنبال ویژگی‌های شخصی مربوط به چگونگی پردازش اطلاعات برای تصمیم‌گیری توسط افراد هستند؛ به‌خصوص سوگیری‌ها و انحرافاتی که در هنگام تصمیم‌گیری ممکن است اتفاق بیفتد. پژوهشگران مدیریت تحت تأثیر کارهای هربرت سایمون (Herbert Simon) قرار گرفته‌اند. هربرت سایمون یک عالِم حوزه سیاست بود که بیشتر دوران زندگی خود را در گروه روانشناسی «دانشگاه کارنگی ملون» گذراند و در سال 1975 موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد. به عقیده سایمون، جهان، بزرگ و پیچیده است درحالی‌که در مقایسه با آن، مغز انسان و توانایی پردازش اطلاعات توسط وی بسیار محدود است. ازاین‌رو تصمیم‌گیری به‌صورت کاملاً عقلانی نیست.

مکاتب استراتژی و شناخت به‌عنوان سردرگمی

پس‌ازآن پژوهش‌های زیادی درباره سوگیری‌های قضاوتی صورت گرفت که برخی از نتایج آن توسط ماکریداکیس (Markridakis) (1990) منتشر شد. کل این نوشته‌ها نتایج آشکاری برای تدوین استراتژی دارند. این نتایج شامل این موارد است:

• جستجو برای یافتن شواهدی برای تأیید باورها به‌جای رد آن‌ها

• توجه به اطلاعات تازه‌ای که زودتر از اطلاعات پیشین به یاد آورده می‌شوند

• تمایل به مشاهده‌ تأثیر علّی (رابطه علت و معلولی) بین دو متغیر

• قدرت تفکر خیال‌پردازانه و … .

ماکریداکیس توجه زیادی به آنچه آن را نظریه «عقاید کشف نشده یا عقل مرسوم» (unfounded beliefs or conventional wisdom) نامیده، داشته است. وی در مقاله «پیش‌بینی، برنامه‌ریزی و استراتژی برای قرن بیست و یکم» بیان می‌دارد که:
«ما در فرهنگی بزرگ شده‌ایم که در آن بعضی صحبت‌ها را می‌پذیریم، هرچند که ممکن است درست نباشند. برای مثال ما اعتقاد داریم که هر چه اطلاعات بیشتری به دست بیاوریم، تصمیمات ما درست‌تر خواهند بود. شواهد تجربی از این اعتقاد حمایت نمی‌کنند. به جای آن، اطلاعات بیشتر، تنها اعتماد ما را بدون افزایش صحت تصمیماتمان، افزایش می‌دهند. درواقع دریافت اطلاعات معمولاً زائد است و ارزش کمی برای تصمیم‌گیری ما دارد.»

دوهایم و شوونک (Duhaime & Schwenk) (1985) در مقاله‌ای تحت عنوان «حدسیات در مورد ساده‌سازی شناختی در تصمیم‌گیری‌های سرمایه‌گذاری و تحصیل» بررسی کرده‌اند که چگونه این انحراف‌ها می‌تواند بر تصمیمات سرمایه‌گذاری اثر بگذارد:

1. استدلال قیاسی (Reasoning by analogy): مدیر شرکتی فکر می‌کند که سرمایه‌گذاری در یک کسب‌وکار از میزان بالای بازدهی شرکت حمایت می‌کند. این تصور، به مدیران شرکت این حس را القا می‌کند که وارد کسب‌وکار جدیدی شوند که ارتباطی با کسب‌وکارهای رایج ندارد.

2. توهم کنترل (Illusion of control): تصمیم‌گیرندگان ممکن است میزان تحت کنترل بودن نتایج یک سرمایه‌گذاری را، بیش‌ازحد برآورد کنند و ممکن است چنین فرض کنند که می‌توانند در صورت بروز مشکل، کسب‌وکار خود را پیش ببرند.

3. تعهد فزاینده (Escalating commitment): تعهد فزاینده یعنی اینکه علی‌رغم نتایج ضعیف و رو به نزول از یک کسب‌وکار، مجدداً در آن سرمایه‌گذاری شود.

4. محاسبه نتیجه انفرادی (single outcome calculation): درصورتی‌که شواهد نشان دهد که سرمایه‌گذاری مجدد تنها گزینه مناسب برای یک واحد کسب‌وکار در حال افول است، این گزینه به‌سرعت تنها گزینه موردنظر پنداشته می‌شود. این امر باعث می‌شود که به گزینه‌های دیگر توجه نشود.

البته درون مکاتب استراتژی استراتژیست‌ها از نظر «سبک‌های شناختی» با یکدیگر متفاوت هستند، به‌گونه‌ای که روان‌شناسانی که برخی از ویژگی‌های رفتار انسانی مثل پیچیدگی یا گشایش شناختی را مطالعه می‌کنند، در جهت‌دهی آگاهی از استراتژی‌سازی نیز کمک می‌کنند. معروف‌ترین نوشته در این ارتباط احتمالاً نوشته می‌یر بریگز (Myers-Briggs) بر اساس کار کارل یونگ (Karl Jung) است. آن‌ها چهار دسته ابعاد زیر را معرفی می‌کنند:

مکاتب استراتژی و سبک‌های شناختی

ترکیب این ابعاد به پیدایش 16 شکل یا سبک احتمالی منجر می‌شود. برای مثال افراد ESTJ (برون‌گرا، حس‌گرا، متفکر و قضاوت‌گرا) منطقی، تحلیلی، عینی و صریح هستند و بعید است چیزی جز استدلال آن‌ها را متقاعد کند. آن‌ها مایل‌اند حقایق را سازمان‌دهی کنند؛ اما آ‌ن‌ها با یک تصمیم‌گیری خیلی سریع، پیش از بررسی موقعیت خود را به مخاطره می‌اندازند. در مقابل افراد ESFP (برون‌گرا، حس‌گرا، احساس‌گرا و ادراک‌گرا) دوستانه و واقع‌گرا هستند و بر آنچه در وهله اول ببیند، بشنوند و بدانند تکیه می‌کنند. آن‌ها مسائل را با قابلیت انطباق با آن‌ها حل می‌کنند.

اگر این دو بعد شبیه به استراتژیست‌های مکتب موقعیت‌یابی و یادگیری به نظر می‌رسند، پس سبک شخصی استراتژیست‌ها به ما کمک می‌کند تا با رویکردهای مختلف به استراتژی‌سازی آشنا شویم.

شناخت در قالب پردازش اطلاعات

مدیران، کارکنان اطلاعاتی هستند. آن‌ها نیازهای اطلاعاتی خود و همکاران و کسانی را که مدیریت می‌کنند، تأمین می‌کنند. مدیران زمان محدودی برای نظارت بر طیف وسیعی از فعالیت‌ها را دارند؛ بنابراین بیشتر اطلاعاتی که آن‌ها دریافت می‌کنند روی هم انباشته می‌شود. اگر همه اطلاعات روی هم انباشته شده به مدیر ارائه گردد، در این وضعیت مدیر اسیر سیستم پردازش اطلاعات می‌شود.

کرند، کینیکی و کیتس (Corner, Kiniciki & Keats) (1994) در «مدل پردازش اطلاعات موازی» (Parallel information-processing model) خود استدلال می‌کنند که افراد و سازمان‌ها اساساً در راستای اصول یکسانی عمل می‌کنند. پردازش اطلاعات با توجه آغاز می‌شود، با کدگذاری ادامه می‌یابد و سپس وارد مرحله حافظه و بازیابی می‌شود، پس از آن منجر به انتخاب می‌شود و سرانجام نتایج آن ارزیابی می‌شود.

مکاتب استراتژی و شناخت در قالب پردازش اطلاعات

• توجه (Attention): توجه تعیین‌کننده این است که چه اطلاعاتی پردازش شود و چه اطلاعاتی نادیده گرفته شود؛ مانند یک مسئول پذیرش است که متقاضیان را طبق اولویت‌های خاصی مجزا می‌کند و سپس از ورود بعضی جلوگیری می‌کند و برخی دیگر را می‌پذیرد.

• کدگذاری (Encoding): کدگذاری به‌وسیله جست‌وجوی تطابق بین اطلاعات و طبقه‌بندی‌های موجود به اطلاعات معنا می‌دهد. اغلب برخی از این طبقه‌بندی‌ها منبع سوگیری هستند، زیرا موجب اختلافات جزئی می‌شوند. هر چیزی که در درون این طبقه‌ها قرار داده می‌شود خطر کلیشه‌ای شدن را دارد. آنچه برای کل این فرآیند ضروری است نوعی ساختار دانش گروهی است که به‌موجب آن یک چارچوب مشترکِ تفسیر ایجاد می‌شود.

کُرنر و همکارانش بین دو چارچوب توافقی تمایز قائل می‌شوند: یکی چارچوب نوظهور و دیگری چارچوب سنجیده است. چارچوب نوظهور به شیوه‌ای خاص ساخته می‌شود تا به یک مسئله یا موضوع جدید رسیدگی کند. این چارچوب به انرژی و زمان نیاز دارد؛ اما به‌محض اینکه برقرار می‌شود انگیزه‌ای قوی برای ادامه به‌کارگیری آن وجود دارد. سرانجام چارچوب نوظهور، سنجیده می‌شود. سپس ممکن است به‌صورت زمانی که اطلاعات استراتژیک تفسیر می‌شوند به‌صورت خودکار به کار گرفته شود، خواه این چارچوب مناسب باشد خواه مناسب نباشد.

• ذخیره/ بازیابی (Storage/Revival): شناخت با حافظه آغاز می‌شود. حافظه افراد به‌عنوان شبکه‌ای از تداعیات بین آیتم‌های مختلف اطلاعات است. در مورد سازمان، تداعیات در قوانین، رویه‌ها، قراردادها و تکنولوژی‌ها مجسم می‌شود. رابطه بین این دو، اجتماعی شدن است: سازمان بر روی افراد برای قبول رویه‌های موجود کار می‌کند؛ بنابراین این رویه‌ها بخشی از حافظه آن فرد می‌شوند و شناخت با سازمان هماهنگ می‌شود.

• انتخاب (Choice): فرآیند انتخاب پیش از حرکت مصرانه به‌سوی راه‌حل اصلی است. این راه‌حل ممکن است بر این مبنا باشد که تصمیمات گرفته‌شده باشند (سنجیده و عمدی)، به‌جای این‌که این تصمیمات نوظهور باشند.

• نتایج (Outcome): حاکی از آغاز فرآیند بازخور است. افراد و سازمان‌ها انتخاب‌های خود را درک می‌کنند و این درک را به پردازش مستمر اطلاعات (توجه، کدگذاری، ذخیره و بازیابی) منتقل می‌کنند.

شناخت در قالب نقشه‌برداری

علی‌رغم تنوع دیدگاه‌هایی که در مکتب شناختی وجود دارد، بر سر یک موضوع اتفاق‌نظر وجود دارد و آن این است که پیش‌شرط لازم برای شناخت استراتژیک، وجود ساختارهای ذهنی برای سازمان‌دهی دانش است. اگرچه دسته‌ای از نام‌های دیگر ازجمله طرح، مفهوم، برنامه، مدل ذهنی و نقشه طی سال‌ها مورداستفاده قرار گرفته‌اند، اما این ساختارها چارچوب‌هایی هستند که در بخش‌های قبل و سایر مکاتب استرتژی به آن‌ها اشاره شد.

نقشه‌ها به دلیل ماهیت استعاره‌ای خود متداول شده‌اند. نقشه دلالت بر موقعیت‌یابی از طریق استفاده از نوعی مدل دارد که نمونه کوچک شده یک منطقه است. کارل ویک ماجرایی درباره یک واحد نظامی مجارستانی را شرح می‌دهد که هنگام مانور در کو‌ه‌های آلپ دو روز در میان کولاک گم شدند و در روز سوم مسیر خود را پیدا کرده و بازگشتند و درباره این حادثه چنین توضیح دادند:

«تصور می‌کردیم که گم شدیم و منتظر رسیدن مرگ خود بودیم. یکی از افراد نقشه‌ای به همراه داشت. این نقشه به ما آرامش می‌داد. سپس یک کمپ برپا کردیم تا خطر کولاک برف را پشت سر بگذاریم. آنگاه با استفاده از نقشه توانستیم موقعیت خود را پیدا کنیم و اکنون اینجا هستیم. ستوانی که واحد را اعزام کرده بود این نقشه را قرض گرفته بود و به آن خوب نگاه می‌کرد. او با تعجب دریافت که این نقشه مربوط به کوه‌های پیرنه بوده نه کوه‌های آلپ.»

مکاتب استراتژی و شناخت در قالب نقشه‌برداری

نتیجه این ماجرا واضح است و آن این است که هنگام گم شدن افراد، هر نقشه‌ای به کار آن‌ها می‌آید. به‌عبارت‌دیگر، یک تصویر ذهنی اشتباه بهتر از این است که هیچ تصویری نداشته باشیم، زیرا این تصویر موجب دلگرمی می‌شود؛ بنابراین می‌تواند انسان‌ها را به کاری برانگیزد. ویک این‌چنین توضیح می‌دهد:

«افراد با استفاده از نقشه‌ای که در اختیار دارند، صرف‌نظر از این‌که چقدر این نقشه کامل است، می‌توانند آنچه را که می‌بینند رمزگذاری کنند تا آن را با آنچه بر روی نقشه است تطبیق دهند. نقشه، ادراک آن‌ها را رقم می‌زند و باعث می‌شود که آن‌ها آنچه را که انتظار دارند، ببیند؛ اما اگر اختلافات زیاد شود آن‌ها توجه دقیق‌تری به آنچه در حیطه تجربه مستقیم‌شان وجود دارد نشان می‌دهند و به دنبال الگوهای دیگری می‌گردند و کمتر به نقشه توجه می‌کنند.»

البته انواع نقشه‌ها را در زمینه مدیریت نیز می‌توان همچون نقشه‌های جغرافیایی در نظر گرفت که هریک کاربرد خاص خود را دارند. یک نوع از نقشه‌ها «طرح‌واره» (Schema) نام دارد. طرح‌واره اصطلاحی است که از روانشناسی شناختی اقتباس شده است. همه افراد با حجم عظیمی از داده‌ها مواجه می‌شوند؛ اما مسئله‌ای که در اینجا وجود دارد این است که چگونه می‌توان آن‌ها را ذخیره کرد و پیشاپیش در دسترس قرار داد. طرح‌واره این کار را با ارائه دانش در سطوح مختلف نشان می‌دهند. این امر افراد را قادر می‌سازد تا تصاویر کاملی را از روی داده‌های اولیه ایجاد کنند.

البته فعال کردن یک طرح تنها نخستین مرحله است. لذا شخص باید باز هم تصمیم بگیرد که آیا دست به اقدام بزند یا نه. چنانچه هزینه‌ها زیاد باشد و نتایج آن قریب‌الوقوع باشد، افراد با جست‌وجو برای یافتن راه‌حل‌هایی برای بهبود شناخت خود از موقعیت به‌دقت بر محیط نظارت خواهند کرد.

شناخت در قالب تحقق مفهوم

مدیران هم نقشه را می‌سازند و هم از آن استفاده می‌کنند. اینکه آن‌ها چگونه نقشه‌های شناختی خود را ایجاد می‌کنند، کلید شناخت تشکیل استراتژی است. درواقع ایجاد نقشه همان تشکیل استراتژی است. استراتژی یک مفهوم است؛ ایجاد استراتژی «دستیابی به مفهوم» است.

فرآیندهای ذهنی مرتبط با ایجاد استراتژی مثل شهود و ادراک بصری ممکن است به‌طور عمقی وارد ذهن نیمه‌هوشیار ما شود. به‌عبارت‌دیگر قسمت اعظم دانش ما به‌صورت «ضمنی» است. ما بسیار بیشتر ازآنچه می‌توانیم بگوییم، بدانیم.

شناخت در قالب ساختار

جنبه دیگری از مکتب شناختی وجود دارد که بسیار متفاوت است و به‌طور بالقوه شاید مفیدتر باشد. این جنبه بر اساس شناخت در قالب ساختار، استراتژی را تفسیر می‌کنند.

ازنظر طرفداران این دیدگاه، جهان ظاهری، رفتار افراد را حتی از طریق فیلترهای تحریف، سوگیری و ساد‌ه‌سازی برنمی‌انگیزد. منعکس کردن واقعیت بیشتر به‌نوعی شناخت اشاره دارد تا نوعی تلاش.

در دیدگاه تفسیری یا ساختارگرا، آنچه درون ذهن انسان وجود دارد بازتولید جهان خارج نیست. همه اطلاعاتی که از این فیلترها عبور می‌کند، به‌وسیله نقشه‌های شناختی کُدبرداری می‌شود. درواقع با شناخت تعامل می‌کند و شناخت آن را شکل می‌دهد. به‌عبارت‌دیگر ذهن مقداری از تفسیر را به محیط تحمیل می‌کند و ذهن جهان خود را می‌سازد. از سویی، ذهن دارای تفکر خاص خودش است.

پیش‌فرض‌های مکتب شناختی در مکاتب استراتژی

همان‌طور که بیان گردید، درون مکاتب استراتژی ، مکتب شناختی در بهترین شرایط یک مکتب فکری در حال تکامل درباره تدوین استراتژی است. ازاین‌رو، در ادامه پیش‌فرض‌های مربوط به این مکتب را ارائه می‌دهیم:

1. تدوین استراتژی یک فرآیند شناختی است که در ذهن فرد استراتژیست شکل می‌گیرد.

2. استراتژی به شکل دیدگاه‌ها (نقشه‌ها، طرح‌واره‌ها و چارچوب‌ها) ظاهر می‌شود و تعیین می‌کند افراد چگونه از منابع ورودی از محیط استفاده می‌کنند.

3. این منابع ورودی بر طبق جناح عینی این مکتب قبل از کدبرداری توسط نقشه‌های شناختی از همه فیلترهای تحریف‌کننده می‌گذارند، یا اینکه بر طبق جناح ذهنی، صرفاً تفاسیری از جهانی هستند که تنها برحسب اینکه چگونه مشاهده می‌شوند، وجود دارند. به‌عبارت‌دیگر جهان مشاهده شده را می‌توان به شکل مدل درآورد، چارچوب‌بندی کرد و آن را بنا نهاد.

4. استراتژی‌ها همچون مفاهیم در وهله نخست به‌سختی به دست می‌آیند. هنگامی‌که عملاً به دست می‌آیند، آن‌چنان بهینه و مناسب نیستند و زمانی که به مدت طولانی اجرا می‌شوند، تغییر آن‌ها دشوار است.

زمینه‌های کاربرد مکتب شناختی در میان مکاتب استراتژی

در میان مکاتب استراتژی ، ایده اصلی این مکتب این است که فرآیند شکل‌گیری استراتژی اساساً فرآیند شناخت به‌ویژه در دستیابی به استراتژی به‌عنوان مفاهیم است؛ اما مکاتب مدیریت استراتژیک، اگر نه در عمل بلکه در تئوری باید به‌اندازه کافی از روانشناسی شناختی استفاده کند. یا به‌طور دقیق‌تر، روانشناسی شناخت باید به مدیریت استراتژیک از دید نحوه شکل‌گیری مفاهیم در ذهن استراتژیست بپردازد.

آگاهی از اینکه چگونه ذهن چیزی را تحریف می‌کند و چگونه گاهی اوقات قادر است ورودهای پیچیده متنوع را با هم یکی کند مفید است؛ زیرا علی‌رغم کل رفتار استراتژیک عجیبی که اتفاق می‌افتد، ازجمله ضعف استراتژیکِ (Strategic lethargic) مدیران مستأصلی که از تلاش برای توسعه استراتژی دست می‌کشند، برخی از مدیران موفق می‌شوند گام‌های بلندی در زمینه شناخت بردارند.

جناح عینی‌گرای این مکتب امکان زمینه‌های پیشرفت جنبه خلاق استراتژی‌سازی را فراهم کرده است و این همان چیزی است که پس از توجهی که به محدودیت‌های شناختی انسان‌ها صورت گرفته است با استقبال زیادی مواجه شده است.

جناح ذهنی علی‌رغم کاستی‌های خود این نکته را یادآوری می‌کند که شکل‌گیری استراتژی یک فرآیند ذهنی است. این جناح همچنین یادآوری می‌کند که استراتژیست‌ها از حیث سبک‌های شناختی خود با هم فرق دارند؛ سبک‌هایی که نتایج مهمی را برای استراتژی‌های اتخاذ شده در بردارند.

به نظر می‌رسد که کار جناح عینی این مکتب به بهترین نحو در شکل‌گیری استراتژی به‌عنوان یک فرآیند فردی که بیش از یک فرآیند جمعی است. منظور این نیست که شناخت با بافت اجتماعی ارتباطی ندارد، بلکه این است که مطالعه‌ی تعامل شناخت‌های مختلف دشوار است و به‌سختی مورد استقبال جامعه تحقیقاتی قرار گرفته است. البته جناح تفسیری بیشتر فرآیندی اجتماعی بوده است، چراکه تلاش آن در جهت شکل‌گیری استراتژی کمتر بلندپروازانه است و درصدد است که شناخت را کمتر مورد بررسی موشکافانه قرار دهد.

این مکتب همچنین به مراحل خاص در فرآیند شکل‌گیری استراتژی به‌ویژه مراحل تصور اولیه استراتژی، مراحل تصور مجدد استراتژی‌های موجود و مراحل متوسل شدن سازمان‌ها به استراتژی‌های موجود بر طبق علائق شناختی توجه نشان می‌دهد.
درنهایت مکتب شناختی به ما می‌گوید که اگر قرار است فرآیند شکل‌گیری استراتژی را بشناسیم، بهتر است ذهن انسان‌ها را بشناسیم.

سخن آخر در مکاتب استراتژی

در این مقاله به بررسی دو مکتب از دسته توصیفیِ مکاتب استراتژی پرداختیم. در ابتدا مکتب کارآفرینی را بحث کردیم و به خاستگاه، ادبیات و پیش‌فرض‌های این مکتب پرداختیم. در بخش بعد از مکتب کارآفرینی مکتب توصیفی دیگری از مکاتب استراتژی یعنی مکتب شناختی را به تفصیل شرح دادیم.

در زمینه مکتب کارآفرینی یکی از سؤالاتی که ممکن است برای ما پیش بیاید این است که این مکتب تا چه اندازه می‌تواند در فضای کسب‌وکار فعلی ما راه‌گشا باشد؟ طبق گفته‌های یکی از اعضای «اتاق بازرگانی»، روند مهاجرت کارآفرینان و خروج سرمایه شتاب بی‌سابقه‌ای گرفته است. به نظر شما این مکتب تا چه اندازه می‌تواند جلوی این مهاجرت را بگیرد؟

در زمینه مکتب شناختی از مکاتب استراتژی ، شما به‌عنوان مدیران کسب‌وکار تابه‌حال به نقشه‌های شناختی خود دست یافته‌اید؟ شما دنیای کسب‌وکار را عینی می‌بینید یا ذهنی؟ به نظر شما رسیده به نقشه ذهنی مشابه در سازمان تا چه اندازه برای دستیابی به اهداف مؤثر است؟

منبع:

amazon.com

 

درباره‌ی نویسنده: امید سلیمان‌زاده

من امید سلیمان‌زاده هستم. دانشجوی دکتری مدیریت استراتژیک در دانشگاه شهید بهشتی بوده و مدت یکسال است که با ایران مدیر به عنوان نویسنده همکاری دارم.

همچنین ببینید

بحران در سازمان

بحران در سازمان و چگونگی مدیریت آن توسط مدیران کسب و کار

بحران در سازمان قابل‌کنترل نیست و فقط توسط افرادی که برای آن برنامه‌ریزی می‌کنند مدیریت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *